آسمان هم تاب شنیدن نداشت...
يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۰۱ ب.ظ
تو
بیمارستان که بودیم یه جانباز رو آوردن
موجی
بود . 20 سال با این درد زندگی کرده بود
بستری
که شد همسرش نشست کنارش و شروع کرد به گریه کردن
پرستار
پرسید چی شده ؟
با
صورتی کبود و تنی رنجور پرسید :
نمیشه
خودم تو خونه مراقبش باشم ؟
پرستار
گفت : باز حالش بد بشه کتکت بزنه چیکار میکنی ؟
در
حالیکه چشمش به همسرش بود جواب داد :
خوب
منو بزنه بهتر از اینه که خودشو بزنه
شوهرمه
. عشقمه . دوسش دارم .
و
باز گریه کرد
از
پنجره به بیرون نگاه کردم
آسمون
هم تاب شنیدن نداشت . شروع کرد به باریدن
۹۲/۱۱/۲۷